سودازده

روزگاری است که سودازده روی توأم

خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توأم

چشم بر هم نزنم گر تو به تیرم بزنی

لیک ترسم که بدوزد نظر از روی توام

زین سبب خلق جهان ‏اند مرید سخنم

که ریاضت کش محراب دو ابروی توأم

تو مپندار کز این در به ملامت بروم

که گرم تیغ زنی بنده بازوی توأم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد